آخی ، یادش بخیر....
اون روز که گفت بیا قدر همو بیشتر بدونیم ، یه روز میاد که حسرت این روزارو میخوریم ها ....
منم مثل تموم دفعات قبل زدم زیرخنده و گفتم : کی تا اون موقع زنداس کی مرده.....
الان چند وقته داره از اون روز میگذره واون رفته....
تازه فهمیدم که من مرده ام و اون زنده.....
اما ای خدای مهربون چرا این برزخ تموم نمیشه
خدا کجایی.؟.؟.؟
خدا اصلا هستی؟
کفر نمیگم ، اما خداجونم برزخت که اینه جهنمت پس چیه؟چرا دارم میسوزم اما آتیشی نیست؟
ای خدا...
دیشب وقتی ستاره های چشمام عین شب شهاب بارون داشتند به انقراض موجودات زنده روی تفکرم کمک میکردن و آسمون چشمام که دیگه هیچ فرقی با شب نداشت و می خواست به عمق تاریکی برسه٫ فقط یه چیز باعث شد که ازاون کابوس جون سالم به در ببرم اونم حس به تکرار دیداری بود که هیچ وقت نتونستم لحضه به لحضه شودرک کنم.
کجاست اون چشمای گیرا....
کجاست آن حس زیبا...
کجاست آن گرمای وجود بدنش که سرمای زمستون رو برام تابستون عشق میکرد.
حالا کجاست؟؟؟؟؟؟؟
خدایا آماده باش که دارم پیشت ، باید جواب پس بدی؟به تموم سوال هام باید جواب بدی؟به تموم این کارات باید جواب پس بدی؟؟؟؟
:: موضوعات مرتبط:
رزندگی یعنی .. ,
,
:: بازدید از این مطلب : 184
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13